سروده های عاشقانه
(اشعار, متن, دوبیتی, خاطره, داستان,پیام و عکس های عاشقانه)
چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : رومینا زاهد

 

 

چقدر انتظار برای رسیدن به تو شیرین است.
خیلی این لحظات برایم زیباست.
به انتظار آن روز نشسته ام تا ما به هم برسیم و  یک زندگی عاشقانه را برپا کنیم.
قلبم برای آن روزی که تو را در کنار خودم میبینم می تپد
و تک تک ثانیه ها را می شمارم تا لحظه دیدار با تو فرا رسد.
چقدر این انتظار شیرین است.
انتظار برای رسیدن آن لحظه که ما برای هم هستیم.
خوشبختی تو ، شادی من است و شادی تو ، آرزوی من است.
شاد باش که این لحظه ها خیلی زیباست ، این انتظار شیرین است ،
پایان این انتظار لحظه ایست که ما بعد از مدتها سختی به هم میرسیم
و همدیگر را در آغوش میفشاریم.
شاد باش که این راه سخت پایانی دارد و پایان راه خیلی زیباست.
معنای زندگی با تو پر از معناست ، باور کن این زندگی بدون تو بی معناست.
گریه نکن عزیزم  ، میدانم که از این انتظار خسته ای و می دانم که بعد از من ، تو یک دلشکسته ای .
می دانم از آن روز میترسی که ما به هم نرسیم و بعد از اینهمه سختی سرنوشت ما را از هم جدا کند.
ما برای هم هستیم ، زندگی یعنی من و تو.
من بدون تو ، تو بدون من یعنی بدون هم هرگز.
گریه نکن عزیزم، قطره های اشکتت قلبم را میسوزاند ، چهره پریشانت مرا ناامید میکند .
این انتظار رسیدن شیرین است ، چون برای تو و به عشق تو به انتظار نشسته ام.
به آن لحظه رویایی بیندیش که ما بازی عشق را میبریم و از سختی ها ،
غم ها و دلتنگی های لحظه های عاشقی میگذریم و به هم میرسیم.
آری این انتظار شیرین است ، زیرا پایان آن یعنی آغاز زندگی من و تو


یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : رومینا زاهد


اگر عشقی در این زمانه باشد آن عشق تویی،
اگر یک با وفا در این دنیا باشد آن با وفا تویی.
با بودن تو در قلبم ، این قلب خوشبخت است .
با بودن تو در این دنیا احساس میکنم که عاشقترینم .
اگر یک عشق جاودانه در این دنیا باشد ، آن عشق در قلب من است .
به تو افتخار میکنم ای عشق ، تویی که مظهر پاکترین عشق روی زمینی.
اگر یک عاشق در این دنیا باشد ، آن عاشق واقعی منم  زیرا پاکترین عشق در قلبم است.
تو بهترین هدیه از طرف خدا برای منی
اگر این دنیا با آدمهای بی وفایش با قلبم مدارا نکردند ،
 
تو در میان آنها با محبت و عشقت به من زندگی دوباره دادی ای تو که سرچشمه محبت و عشقی
اینک که آمدی در قلبم مطمئن باش که برای همیشه خواهی ماند.
و حتی یک لحظه نیز پیشمان نخواهی شد که در قلب منی ،
آنقدر در این قلب ولی عاشقم به تو عشق می ورزم.
تا با تمام وجود معنای عشق را در قلبم حس کنی .
اگر یک دل دیوانه در این دنیا باشد ،
دل من است که دیوانه قلب مهربان تو است.
بشکن سکوت عاشقانه را با فریادت .
فریاد بزن نام مرا که با رعد صدایت هوای دلم بارانی شود
آنگاه که هوای این دل بارانی شد بیا در زیر بارانش .
حس کن گرمی قطره های باران را در قلبم ، که برای تو می بارد .
تو مقدس ترین عشق در این دنیایی که برای من و قلبمی.
اگر یک با وفا ، یک همدل و همزبان در این دنیا باشد ، تویی که تا ابد در قلبمی
سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, :: :: نويسنده : رومینا زاهد

رفتی؟ با خاطراتت؟ با محبتهای دلت؟ با چشمان خیس؟
رفتی اما خیلی زود رفتی. بدون خداحافظی، بدون یک کلام حرف ناگفته.
می دانستم می روی اما نه به این زودی.
خاطراتت تا ابد در قلبم نگه خواهم داشت مطمئن باش.
خاطره هایی که با هم بودیم مثل لیلی و مجنون.
خاطره هایی که با هم درد و دل می کردیم مثل عاشق و معشوق.
تمام خاطرات با هم بودنمان در قلبت از یاد بردی؟
افسوس که گذشت…هرچه خاطره خوب بود گذشت.
تنها خاطره های تلخ از با هم بودنمان برجا مانده است.
با رفتنت همه چیز سوخت…خاطره، محبت، عشق. دیگر امیدی به زندگی نیست. آروزهایم همه تبدیل به رویا  و یک خواب بیدارنشدنی شدند.
 
رفتی بدون یادگاری. بدون خداحافظی. بدون یک کلام حرف عاشقی.
مثل یک پرستو رفتی، پرستویی که یک لحظه سفر میکند، سفر به شهر خوشبختی میکند. می دانم خوشبختی و رنگش را در لحظه هایی که با هم بودیم ندیدی! حالا سفر کن به همان شهر خوشبختی ها .
من هم در همین شهر غریب  و بی محبت خواهم ماند.
خوشبختی را در چهره ات می بینم. اما چهره من دیگر رنگ خوشبختی را نخواهد دید و  قلب من به غصه و درد عادت خواهد کرد


پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:, :: :: نويسنده : رومینا زاهد

بگو ای عشق که مرا دوست میداری.
بگو ای عشق، بگو که عاشق منی و در این دنیای بزرگ تنها مرا داری.
بگو تا احساس کنم بیش از عشق بر من عاشقی عزیزم.
بگو تا احساس آرامش کنم که در این دنیای بزرگ کسی هست که دیوانه و دلسوخته من است.
 
بگو که تا پایان راه عاشقی با من می مانی تا دلم آرام شود و به خواب عاشقانه روم.
به خوابی روم که تنها در آن خواب تو را ببینم و احساست کنم.
به خوابی روم که به جز تو کسی را احساس نکنم و رنگی از این دنیای بی محبت را نبینم.
بگو ای عشق که مرا دوست میداری اگر بارها به من گفته ای باز تکرار کن این کلمه را.
بگو دوستت دارم و عاشق تو هستم عزیزم.به من غرور بده، اراده و قدرت عاشق شدن را بده.
عزیزم مرا حس کن بیشتر از همه لحظه ها، این دل شکسته مرا باور داشته باش، و این عشق مرا از تمام وجودت بپذیر.این چشمهای خیس مرا با چشمهای خیست نگاه کن و به من بگو که به سوی من می آیی.به منی که زخم خورده از کلام عشق هستم، معنای واقعی عاشق شدن را بیاموز و به منی که خسته و خورد از زندگی ام آرامش هدیه کن.آرامش من تو ، آن صدای مهربان و چهره ماه تو هست.اگرچه میدانم تو مرا خیلی دوست میداری و  دیوانه این قلب پر از درد منی ولی باز میگویم که ای عشق من تکرار کن که مرا دوست میداری.تکرار کن عزیزم… با احساسی پاک، از ته قلبت و با تمام وجودت بگو که عاشق منی.من آرزوی این دوست داشتن و ابراز محبتی مانند تو را داشتم , آرزوی عشق پاکی مانند تو را داشتم .اینک به منی که همان آرزوی عشق تو را داشتم بگو که دوستم میداری و  تاپایان راه با من میمانی تا به  تنها آرزویم برسم .
بارها از سرزمین عشاق با دلی شکسته و چشمانی خیس سفر کردم اینک میخواهم با تو باز به سوی آن سرزمین باز گردم و دیگر نیز سفر نکنم.
بگو که مرا دوست میداری تا غرور عشقت در دلم بنشیند، تا آنهایی که عاشق قلب من هستند بدانند که من یاری دارم، یاوری دارم و من مجنون، لیلایی دارم.
بگو مرا دوست میداری، بگو که عاشق منی و بگو دیوانه این قلب پر از درد منی.
 
بگو ، منتظرم. منتظر آن صدای مهربانت هستم


شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, :: :: نويسنده : رومینا زاهد

دو جاده، جاده های فرعی، جاده های تنها، بی کس، بی نفس .
تقاطع عاشقانه، جاده اصلی، دوباره من، دوباره تو، دوباره ما، قصه از نو و دوباره عشق.
دوباره یک نگاه، یک دیدار  و دوباره لحظه های عاشقی.
دوباره اشک، دوباره غم  و غصه، و یک راه نفس گیر.
دوباره من، دوباره تو، دوباره ما،  دوباره عشق، دوباره پرواز، پرواز به دشت شقایق های عاشق.
دوباره من، دوباره تو، دوباره ما،  دوباره عشق، دو هم نفس، دو عاشق، دو همدل، دو مجنون.
دوباره آواز، آواز عاشقانه دو مرغ عشق، دو دلدار، دو بیدار.
دوباره من، دوباره تو، دوباره داستان دیگری از من و تو.
یه تنها، یه مجنون دوباره یک لیلی و مجنون.
یه فرهاد، یه شیرین، دوباره یک رویای رنگین.
دوباره من، دوباره تو، دوباره درد دل های عاشقانه .
دوباره من، دوباره تو، دوباره ما , دوباره حادثه، دوباره فاجعه، دوباره داستان های عاشقانه .
دوباره، باز دوباره، دوستت دارم باز دوباره .
دوباره من، دوباره تو، دوباره ما، دوباره دوست داشتن های قلبهای ما.
دو  عاشق، دو  موندگار، دو  صادق، دو  همسفر، دوباره باز دوباره حرکت به سوی یک  زندگی عاشقانه


سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, :: :: نويسنده : رومینا زاهد

ای تو که مرا در قلبت اسیر کردی ، ای تو که مرا با دنیای عاشقی آشنا کردی و با غم و غصه های عشق رها کردی  دلم بدجور هوایت را کرده است.
با اینکه عشق را نمیخواهم ، اما تو را میخواهم ،
تو را میخواهم برای قلبم نه برای نیاز خویش،
تو را میخواهم برای خوشبختی .
ای تو که مرا در کویر عشق در به در کردی ، کاش می دانستی من اینک تشنه یک ذره محبتم.
کجاست او که مرا دوست داشت و مرا با عشق آشنا کرد.
کجاست محبت و آن دستهایی که دستان مرا بگیرد و مرا از این کویر خشک نجات دهد.
ای تو که ادعا میکردی مرا دوست داری و هیچگاه مرا تنها نمیگذاری پس چرا اینک تنها هستم و در حسرت یک لحظه تماشای تو هستم.
تو را میخواهم برای آن لحظه که لبخند عشق بر روی لبانم جاریست.
ای تو که قلب مرا با عشق آشنا کردی و خودت عشق را برایم معنا کردی پس چرا اینک عشق برایم بی معنا شده است.
یا عشق کلمه ای بی معناست، یا تو معنایش را نمی دانستی.
نمیخواهم سهم من از این بازی تلخ جدایی باشد ، نمیخواهم در نقش یک شکست خورده بازی کنم. میخواهم عاشقترین باشم ، برای تو بهترین باشم.
میخواهم تو همانی باشی که مرا برای قلبم بخواهد ، مرا از ته دل دوست داشته باشد و یکرنگ با من بماند. ای تو که مرا عاشق کردی چرا مرا تنها گذاشتی و رفتی.
اگر روزی میخواستی مرا بازیچه خودت قرار دهی چرا به من دلخوشی دادی.
اگر معنای عشق آن بود که تو میگفتی ، پس چرا من اینک یک دلشکسته ام


شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

ای تو که مهر و محبت در وجودت است ، مهربانی را به من بیاموز.
ای تو که عاشقی و خون عشق در رگهایت جاریست ، معنای عشق را به من بیاموز.
ای تو که مرا دوست داری و دیوانه وار عاشق این قلب بی احساس منی ، احساسات عاشقانه ات را به من ابراز کن.
مرا ببخش اگر مثل تو عاشق نیستم ، مرا ببخش اگر مثل تو اینهمه با احساس و مهربان نیستم.
اگر تو دریایی ، من یک کویر خشک و بی جانم ، اگر تو بهاری ، من همان خزان سرد و بی روحم.
ای تو که خودت همان عشقی ، و وجودت سرشار از احساسات عاشقانه است به من بیاموز چگونه ابراز عاشقی کنم.
مرا ببخش اگر شبها مثل تو با چشمان خیس به خواب نمیروم.
مرا ببخش اگر مثل تو غروبها دلتنگت نیستم.
اما بدان من هم یک عاشقم ، بدان که کمتر از تو وبیشتر از هر کسی دوستت دارم.
آری من هم یک عاشقم ، عاشقی کم احساس تر از تو ، و با احساس تر از عشق.
ای تو که خودت معنای محبتی ، به من محبت برسان تا شاید با محبتهای تو ، قلب من نیز جان بگیرد و به تو عشق بورزد.
اگر تو یک شعر تازه ای ، من یک داستان غم انگیزم.
اگر تو  یک شاعر پرآوازه ای ، من یک نویسنده خسته ام.
ای تو که خودت بهترین معلم عشق در دنیایی ، به منی که از عشق هیچ نمی دانم معنای عشق را بیاموز.
بیاموز که چگونه با تو باشم و چگونه در این طوفان دریا قایق نجات تو باشم.
آری اگر تو  مرا دوست داری ، من کمتر از تو ، کمتر از خدا ، و بیشتر از هر کسی دوستت دارم


جمعه 21 بهمن 1390برچسب:, :: :: نويسنده : رومینا زاهد

لحظه طلوع خورشید لحظه طلوع عشق و محبتت در قلبم است.
لحظه غروب که می رسد، لحظه ای است که دلم میخواهد در کنارت باشم.
و آنگاه که خورشید آرام آرام می رود و آسمان تاریک می شود ، به عشق تو
به انتظار مینشینم تا ستاره ها بیایند و به یادت به آسمان پر ستاره خیره شوم.
و این است زندگی من
لحظه به لحظه به یاد تو هستم و لحظات زندگی را به عشق تو سپری میکنم .
تو همه زندگی ام هستی ، این زندگی تنها با تو شیرین است .
احساس آرامش میکنم ، زیرا لحظه های سرد زندگی ام دور از تو اما به یاد تو سپری میشود.
طلوع کن ای خورشید ، من یک عاشقم ، طلوع کن ، من همینم که بوده ام
طلوع کن ببین من عاشق را ، که از همگان مجنون ترم .
اگر میخواهی با ما نباشی غروب کن ، زیرا غروب عشق هم برای ما زیباست .
شب و روز ، طلوع یا غروب برای من فرقی ندارد ، من همیشه عاشقم.
همیشه به یاد عشق هستم ،
و این است حال و هوای داشتن تو
این است زندگی من ، تنها یاد تو ، ذکر نام تو و عشق تو سهم من از طلوع تا غروب خورشید است.
خیلی زیباست این لحظه های تو را داشتن
خوشبختم زیرا در این روزهای شیرین زندگی با تو هستم و تو را دارم.
همه چیز برایم زیباست ، خورشید و ماه که به آسمان می آیند تو را میبینم ،
اگر خورشید نباشد و آسمان ابری باشد در لابه لای ابرهای سفید تو را میبینم .
اگر شب شود و مهتاب نباش ، باز تو را میبنم، چقدر تو درخشانی
محال است که روزگار بتواند تو را از من بگیرد ،مثل کوه روبروی تو ایستاده ام ای چشمه همیشه جوشانم.
ای سرنوشت ، با ما کاری نداشته باش که بدجور دیوانه ام ،
اگر بخواهی او را از من بگیری روزگارت را سیاه میکنم !
بیا و با ما مدارا کن ،چرا نمیفهمی ؟ منم  ، همان مرد همیشه عاشق .
و این است حال و هوای داشتنت ، با همه نامهربان ، با خورشید و فلک نامهربان ،
با سرنوشت و زندگی نامهربان ،اما  با تو همیشه مهربان
سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:, :: :: نويسنده : رومینا زاهد


یکی را دوست میدارم ولی او باور ندارد.
یکی را دوست میدارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد زندگی را با گرمای عشق او میگذرانم.
کسی را دوست میدارم که میدانم هیچگاه به او نخواهم رسید و هیچگاه نمیتوانم دستانش را بفشارم.
یکی را دوست میدارم ، بیشتر از هر کسی ، همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد.
یکی را دوست میدارم ، که میدانم او دیگر برایم یکی نیست  ، او برایم یک دنیاست.
یکی را برای همیشه دوست میدارم ، کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا!
کسی که هرگز اشکهایم را ندید و ندید که چگونه از غم دوری و دلتنگی اش پریشانم.
یکی را تا ابد دوست میدارم ، کسی که هیچگاه درد دلم را نفهمید و ندانست که او در این دنیا تنها کسی است که در قلبم نشسته است .
یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست میدارم ، کسی که نگاه عاشقانه مرا ندید و لحظه ای که به او لبخند زدم نگاهش به سوی دیگری بود .
آری یکی را از ته دل صادقانه دوست میدارم ، کسی که لحظه ای به پشت سرش نگاه نکرد که من چگونه عاشقانه به دنبال او میروم .
کسی را دوست میدارم که برای من بهترین است ، از بی وفایی هایش که بگذرم برای من عزیزترین است.
یکی را دوست میدارم ولی او هرگز این دوست داشتن را باور نکرد.
نمیداند که چقدر دوستش دارم ، نمی فهمد که او تمام زندگی ام است .
یکی را با همین قلب شکسته ام ، با تمام احساساتم ، بی بهانه دوست میدارم.
کسی که با وجود اینکه قلبم را شکست اما هنوز هم در این قلب شکسته ام جا دارد.
یکی را بیشتر از همه کس دوست میدارم ، کسی که حتی مرا کمتر از هر کسی نیز دوست نمیدارد.
یکی را دوست میدارم
 
با اینکه این دوست داشتن دیوانگیست اما
من دیوانه تنها او را دوست میدارم

سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: :: نويسنده : رومینا زاهد

یک قلب کوچک دارم که درونش یک دنیا عشق است.
همین قلب کوچک یک عالمه دوستت دارد.
یک قلب دارم که درونش تنها تویی و جز تو هیچکس دیگر در آن جایی ندارد.
اگر اینک این قلب می تپد به عشق بودن تو است .
بی تو قلبی نیست در سینه ام برای تپیدن و جایی نیست در این دنیا برای نفس کشیدن .
یک قلب کوچک دارم که تنها برای تو است ، به خدا از تمام دار دنیا تنها همین را دارم.
همین قلبی که در اعماق آن صداقت و یکرنگی است ، روی دیواره های سرخ رنگ آن تنها نام مقدس تو حک شده است .
می تپد برای تو ، شکسته است بدون تو ، دلتنگ است از دوری تو ، خوشبخت است در کنار تو ، تنهای تنهاست به عشق تو.
صدای قلبم را بشنو ، صدایی که از اعماقش میتوانی نام مقدست را بشنوی.
هر تپش از این قلب عاشقم ، تنها به امید بودن تو در قلبم است .
این قلب را نا امید نکن که تنها امیدش تویی .
این قلب را نشکن که تنها عشقش تویی .
این قلب را بیشتر از این در حسرتت نگذار که تنها بهانه برای بودنش حضور تو درون آن است.
بیا با گرمای عشقت به این قلب سردم جان بده .
آن را نشکن به خدا خیلی بی طاقت است .
هیچگاه از این قلب بیرون نرو به خدا بدجور دیوانه تو است .
همین قلب کوچک ، همین قلبی که اینک درون آن هستی تنها با تو می تواند عاشقترین باشد .
یک قلب کوچک اما بزرگ به اندازه کلام مقدس عشق دارم که درونش یک دنیا احساسات عاشقانه برای تو است با آن مدارا کن ، آن را برای همیشه دوست داشته باش ، قدرش بدان ، با آن یکرنگ باش و با صداقت دوستش داشته باش .
اینبار تو را در این قلب اسیر نکردم ، تا هر زمان که خسته شدی از آنجا بروی.
اما هیچگاه خسته نخواهی شد ، زیرا با خون عشق که در قلبم جاریست و با هوای دوست داشتن که درونش است تو را برای همیشه عاشق خویش نگه خواهم داشت


جمعه 23 دی 1390برچسب:, :: :: نويسنده : رومینا زاهد


فقط یک بار بگو که مرا دوست داری.
بگو که دلم عاشقتر از پیش شود ، بگو که بی صبرانه منتظر شنیدنم.
فقط یک بار از ته دل بگو که با من می مانی ، بگو که این دل آرام شود.
حالا که مرا اسیر خودت کردی مرا از زندان قلبت رها نکن .
من این زندان را دوست دارم ، این اسارت را دوست دارم ، من تو را خیلی دوست دارم.
فقط یک بار ، با تمام احساسات درونی ات بگو که به انتظار آمدنم می مانی .
من می آیم
روزی می آیم و تو را با خود به سرزمین عشاق میبرم .
روزی می آیم و با هم به سرزمین عشق و محبت خواهیم رفت .
فقط یک بار بگو که عاشق قلب بی طاقت من هستی .
بگو که امیدوارانه و عاشقانه این لحظه های نفسگیر زندگی ام را بگذارنم.
 
فقط یک بار بگو که مرا دوست داری ،
بگو که این دل درونش نقشه خوشبختی را برایت ترسیم کند!
من می آیم ….
روزی می آیم و دستانت را میگیرم و با هم به سوی سرزمین خوشبختی سفر خواهیم کرد .
تنها یک بار ، از ته دل ، صادقانه بگو که دوستم داری .
به هوای تو نفس میکشم ، به عشق تو زنده ام و با تو عاشقترینم.
فقط یک بار به هوای این دلشکسته نفس بکش تا یک عمر به هوای تو زندگی کنم .
فقط یک بار ، برای اولین و آخرین بار برای من باش تا من نیز برای آخرین بار به عشق تو زندگی کنم.
فقط یک بار عاشق من باش ، تا من نیز تا ابد مجنون تو باشم .
تنها یک بار بگو که مرا دوست میداری ، تا من نیز روزی صدها بار عشقم را به تو ثابت کنم .
من می آیم ، منتظر آمدنم باش ای بهترینم


سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: :: نويسنده : رومینا زاهد

ای نازنینم همدم این دل تنهایم باش ، محرم رازهایم باش.
تنها امید و بهانه برای زنده بودنم باش ، در تنهایی هایم تو بیا و در رویاهایم باش.
همسفر جاده های خالی و پر از دردم باش ، شریک غم ها و شادی هایم باش.
ای نازنینم عاشق سینه چاکم باش ، یک لیلی ، یک عاشق برای من مجنون خسته و دل شکسته باش .
مهتاب شبهای تیره و تارم باش ، تنها ستاره روشن آسمان دلتنگی هایم باش.
ای نازنینم تنهای تنها برای من باش ، این قلب شکسته ام برای توست ، همیشه و همیشه در کنار آن باش .
دوای دل پر از درد من باش ، گر نبودم در این دنیا روزی ، باز هم به یاد من باش .
ای نازنینم تو تنها عشق و یار منی ، پس با من بمان ، عاشق بمان و برای همیشه در این قلب دیوانه ام باش


پنج شنبه 15 دی 1390برچسب:, :: :: نويسنده : رومینا زاهد

زیبایی مثل گلی، اما هنوز غنچه ای! گلی که شبنمش همان اشکهایت است، برگهایش همان دستان گرمت است، ساقه اش همان پاهای پرتوانت است ،ریشه اش همان قلب مهربانت است، غنچه اش همان چهره زیبایت است.
تو مثل گل پژمرده نمی شوی و همیشه همان گلی که بودی باقی می مانی.
عطر و بویت مرا دیوانه می کند و عاشق.
در بین تمام گلها خوش بوترین و زیباترین گل تویی ،زیبایی تو را ندارد هیچ کسی.
غنچه ای هستی که با روییدنت در باغچه قلبم، قلبم را پر از مهر و محبتت کرده ای.
با بودن تو باغچه دلم تبدیل به بهشتی می شود که آن بهشت به زیبایی و سرخی تو می نازد.
بقیه گلها با دیدن تو و به خاطر زیبایی ات از شرمندگی پرپر می شوند.
تو با اینکه غنچه ای ، اما پر از عطر و بویی.
با روییدنت بهارعشق را با قلب سوخته من آشنا کردی  و قلب مرا سبز و عاشق کردی.
با روییدنت بوی بهار را با حیاط قلبم آشنا ساختی و نوید آمدن بهارعشق و دوستی را به من دادی.
با مهر و محبتم تو را که تنها غنچه باغچه قلبم هستی سیراب میکنم  و در برابر طوفان بی محبتی و بی مهری از تو محافظت می کنم و سالها و روزها به انتظارت می نشینم تا تبدیل به گلی شوی که قلبم را پر از عطر و بوی محبت و عشق خودت کنی


دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, :: :: نويسنده : رومینا زاهد

دلم برای باران و صدای قطره هایش تنگ شده است.
دلم تنگ است برای پرسه در زیر باران، بارانی که به من آموخت رسم زندگی را.
دلم تنگ است برای صدای غرش آسمان، ابرهای سیاه سرگردان، برای زمستان.
در آن روزها بارانی بود برای قدم زدن در زیر آن و خالی کردن دل های پر از غم.
مدتی است که دیگر نه بارانی است و نه ابری، این روزها تنها یک قلب است که پر از درد دل است.
نمی داند درد دلش را به چه کسی بگوید؟ پس ای باران ببار که درد دلم را به تو بگویم.
بگذار من نیز مانند تو و همراه با تو ببارم… ببارم تا خالی شوم، از غصه ها و دلتنگی ها رها شوم.
اگر دستی نیست برای آنکه اشکهایم را از گونه هایم پاک کند ای باران تو میتوانی با قطره هایت اشکهایی که از گونه هایم سرازیر شده است را پاک کنی.
اگر کسی نیست که در کنار من قدم بزند و با من درد دل کن، ای باران تو بیا بر من ببار تا خیس خیس شوم، خیس تر از پرنده ای تنها که بر روی بام خانه دلتنگی ها نشسته و خسته است.
اگر بغض گلویم را گرفته است تنها یک آرزو برای خالی شدن خودم دارم، آرزوی غروب و باران را دارم.
کاش غروبی بیاید همراه با باران برای خالی شدنم و ای کاش و کاش و کاش یارم نیز  در کنار آن دو باشد.
اما افسوس که او مثل یک پرستوی تنها سفر کرده است، مرا تنها گذاشته و چشمهای مرا بارانی کرده است.
باران بیا  تا با هم خالی شویم، تو از این بغضی که در آسمان فرا گرفته است خالی شو  و من نیز  از این سرنوشت و  دوری خالی می شوم.

یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:, :: :: نويسنده : رومینا زاهد

 

 

گفت تا آخرش با تو میمانم

 گفتم آخرش کجاست؟

 گفت آخر دنیاست

 گفتم آخر دنیا کجاست؟

گفت تا آخرش با تو میمانم

 گفتم آخرش کجاست؟

 گفت آخر دنیاست

 گفتم آخر دنیا کجاست؟

 گفت از نگاهم پیداست

 گفتم نگاه تو، رو به کجاست؟

 گفت نگاهم رو به پایان زندگیست

 گفتم پایان زندگی کجاست؟

 گفت لحظه ای که از عشقت میمیرم

 ……

 مدتی گذشت ، او مرا تنها گذاشت ، قلبم بی صدا شکست.

 میدانستم آخرش همینجاست، جایی که برایم آشناست.

 همان زندان غمهاست ، فریاد شکستنهاست.

 گفتم اینجا همان لحظه ای بود که از عشقم میمیری؟

 گفت سرنوشت من و تو از هم جداست.

 گفتم این بهانه است ، قلب من بازیچه دلهاست.

 گفت تقصیر خودت بود ، عشق در قصه هاست.

 گفتم اگر عشق در قصه هاست ، پس چرا با من عهد بستی.

 گفت تو اشتباه کردی که به پای من نشستی.

 سکوت کردم

 اشک ریختم و ناله جدایی سر دادم.

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 517
بازدید کل : 44148
تعداد مطالب : 124
تعداد نظرات : 96
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


bahar22

كد پرواز پرندگان

كد عكس تصادفی

.

.





تعبیر خواب آنلاین

فال امروز